ما مست ز میخانه و میخانه ز ما مست شاهد به سماع ، ساغر و پیمانه زما مست ساقی به دلداری و دلدار ز ما مست ای هم نفسان باده و پیمانه ز ما مست
برچسب: شعر_عاشقانه
شعر آنچه افتاده در این بزم ندای دگری عالم از بخت سیاه من از آن جلوه گری بوده از روز ازل کار تو افسون گری تا ابدخون جگرم میکنداین عشوه گری
شعر سلطان بودم گدای کوی تو شدم در مسجد و محراب نگه بر توشدم خونین جگرم کردی ودردشت جنون آواره نموده و نیاز بر تو شدم
شعر ۹۲۵ کس بکوی عاشقی دیوانه تر از ما نبود در جمیع عاشقان رسواتر از ما هم نبود میزدم بر تار جانم زخمه ی دلدادگی همچومجنون دربیابان کس خریدارم نبود چشم شهلایش خماراز جام مینو بود بود رخش مژگانش بمیدان بی تب وتابم نبود جلوه اندام او کشتار دلها کرده …
شعر گر گردش ایام به کام تو نشد گرچرخش رخسار بتان بر تو نشد افسرده مشو که بر گلندام نشد بر رابعه و لیلی و عذری نشد
شعر میر مجلس به پیمانه منصور چه کرد ساقی وشاهدوآن شیخ به آن پیر چه کرد می او از چه قماشیست که آرد بر یار همچو حلاج به رقص آوردم بر سر دار
شعر شیرازه عمرم چنان بسته به مهرت گر باز کنی خاک شوم برسر کویت گر خاک مرا کوزه گر دهر به یابد صد باده کند بر سر میخانه کویت
شعر هر کجا روی کنم ، روی تو را می بینم هرسو ارسجده کنم، کعبه تو را میبینم می و میخانه چو بینم تو را می بینم ور نه در مسجدو محراب بتان میبینم
شعر پیر خرابات را محرم اسرار را بردرمیخانه اش رقص به پا کرده ایم راز دل خویش را گفته درویش را برسرهفت شهرعشق شوربه پاکرده ایم
شعر آمدی برگ گلم ، گلزار آذین بست توست عطرعنبرسای دردشت و دمن از بوی توست جلوه مهتاب هم از هاله سیمای توست گرمی خورشید هم از ساطع زیبای توست رقص ماه درموج دریاگردش گیسوی توست چشم آهو وام دار از نرگس جادوی توست لعل گر رنگی بجان دارد ز …