شعر ۸۸۶ در جوانی بهر دلداری قدح پر کرده ام آن قدح از می میناب دلم پر کرده ام مهر و الفت را به بنجاق دلم پر بسته ام همچو قوبرجفت خوددلرا به دلبربسته ام تا قیامت کشتی عشقم به دریای دلش میرود تا ساحل عمرم به جانان بسته ام
برچسب: بهترین
شعر ۸۸۵ جان خود بر کف نهادم هدیه یاران کنم آنچه دارم وام دارم ازجوانی بی وفائی نی کنم هر زمان یاد جوانی بی قرارم می کند چون جوانی ها نکردم حس پیری می کنم
شعر ۸۸۳ آمدم تا بینمت گفتا که دل هم رفته است ازقفس مرغ پریشان حال وبیمار رفته است گفته ام ازبلبلان پرس مرغ جانم دیده است شکوه مرغان شنیدم دل ز جانم رفته است عندلیبان شور و غوغا در گلستان کرده اند باغبان رحمی بداراین مرغ جانم رفته است خون …
شعر ۸۸۲ تو ، به جمع دوستان یاری نبینی از کسی جمع یاران چون همه کس مانده ای در بیکسی هر یکی داد از وفا و مهر می دارند تو را وقت یاری بی وفایند آنچه بینی بی کسی
شعر ۸۸۱ در غریبی لاف دلداری زدم ، دلدار ، کو بی مهابا سر به رسوایی زدم ،دلدار ، کو گفته ام بی ابرو گشتم بگو دلدار ،کو کوس بد نامی بهر برزن زدم دلدار ، کو هرچه دیدم هرچه کردم بهرآن دلدار ، کو بی سبب فریاد دلداری زدم …
شعر ۸۸۴ دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچکس نیست قهرمانان را بیدار کند (سهراب سپهری) به کجا خواهی شد قهرمان مرده در این خاک غریب گرد مرگ بر سر این قوم غریب میزنند کوس به رسوایی مردان غریب میدرند آبروی مرد در این خاک غریب …
شعر ۸۸۰ دیوانه ام دیوانه ام دیوانه دیوانه از خود برون جستم ره میخانه ساغر شکستم باده و. پیمانه بنشسته ام اکنون در میخانه ساقی ندارم باده و پیمانه شاهدبه رقص است درکف میخانه هیهات کرد است در وجودم خانه جمع سماع امشب بپاست میخانه پیرم به پا کرده نوا …
شعر ۸۷۹ خون دل خوردم شب و روز دلبرم یادم نکرد بر سر کویش نشستم دیده را بر من نکرد زلف مشکینش به دیدم گیسوانش وا نکرد برقع بر چهره نهاد و آن قمر را وا نکرد
شعر ۸۷۸ هر روز عنان دل من دست نگار است شوریدگی و دل شدگی دست نگاراست پرسید زیارم دل و دلدار سپرده است نزد چه کسی باده و زنار سپرده است این جسم ضعیفم به سلاخ سپارید تا برکشت این قلب و ببینید که یارست
عزیزی آورده است : ناز کن نقاشیم بدنیست ، نازت میکشم مثل یک آهو که نه ، مانندبازت میکشم ……. ناز داری نازنین نازت بازم ناز کن نازکن من یک هنرمندم که نازت میکشم درجواب گفتم : میکشید خوب میکشید امابنازم میکشید شور و مستی را بگو آنرا چگونه میکشید …