شعر ۸۵۹ رفتم به می خانه پی یار بگشتم آن توبه نصوح به یکباره شکستم چون باده بدیدم ازآن عهدگذشتم با ساغرو می دربرساقی بنشستم

شعر ۸۵۸ عاشقان ای عاشقان دیوانه ام دیوانه ام بهر دلداران دلی دارم ز خود بیگانه ام شیخ وملا رااگردیدم بدان خوب دیده ام آنچه حافظ گفته است آن دیده ام چون به خلوت می رودآن کاردیگردیده ام دیده ام من دیده ام آنچه نباید دیده ام

شعر ۸۵۷ هر دم از خانه به خم خانه شوم پی ساقی جهت باده به میخانه شوم جام می بر کف و مستانه شوم چون بنوشم ز جام دلبرجانانه شوم

شعر ۸۵۴ گفتند به می خانه پی یار شویم برمرکب عشق همچودلدارشویم دروجدوسماع همچوهوهو شویم گر هو به کنند یار یاهو شویم

شعر ۸۵۳ باز کن دیده که دیدار کنیم سخن دل بزبان آمده گفتارکنیم هدف عشق به یکباره پی یار کنیم همچو حلاج سخن گفته سردارکنیم

شعر ۸۵۲ به کوی یار می گشتم شب و روز نشان ازخویش و بیگانه همه روز همه گویند که او محمل به بسته ز کوی آشنایانش همان روز

شعر ۸۴۹ درمنبر وعظ خطبه به جز ناله و آه نیست واعظ سخنش از حرم عشق و وفا نیست گوید سخن بلکه به سوزد جیگری را این شکوه و آه مجلس و ماوای دلانیست هر جا بروی قصه حزن است و عزا هست جزوعده به عقبی سخن ازمهرووفانیست رو پای …

شعر ۸۵۰ عزیزان داد از این دل داد ازاین دل نخواندم دفتر عشق و از این دل نمی دانم چه دیده است در وجودم که آتش کرده است بر جانم این دل

شعر۸۴۶ در جوانی دل بدلداری به سودا داده ام قلب شرحه شرحه رایکجابه یغماداده ام دیده را افتان و خیزان در رهش همچو مجنون در پی دیدار لیلا داده ام گفته ام سجاده گاهم درخم ابروی اوست قبله گاهم شدجمالش بین دلودین داده ام شور و مستی و جوانی رابه …