شعر ۸۰۳ آنچه دیدم در آن میکده جز ناله نبود ساقی و ساغر و می در پی پیمانه نبود شادی و وجد ، نوایش به لب نای نبود شاهدان درجهت رقص به میخانه نبود جگر سوخته ام در ره جانانه نبود دل سودا زده ام در پی دلدار نبود قصه …
برچسب: شاعر
شعر ۸۰۲ بار الها عدل خود رو کرده ای حکمت ازخیر وشرت وا کرده ای این چه شوریست بدلها کرده ای غصه و غم را بر ما کرده ای شور و شیدایی ز ملت برده ای ماتم و سوز و گداز آورده ای خلق را افسون و جادو کرده ای …
شعر ۸۰۰ این صنم آرزوست در پی گلزار ها دوش به میخانه شد در بر دلدارها جام تهی پر کند باده لبریز ها جرعه بکامش کند ز آن می پارین ها
شعر ۷۹۹ گرد این عالم بسی گردیده ایم از نکو رویان نیکویی دیده ایم خیمه ای از دل به دلبر داده ایم آتشی از عشق در جان کرده ایم انجمن ها بهر دل ها دیده ایم خون دلها بهر گل ها خورده ایم بلبل جان را ز گل پر داده …
شعر ۷۹۸ محرما، از درد پنهانم تو می دانی و بس از غم و هجر و فراق یار می دانی و بس خانه ی آباد را ویرانه می دانی و بس آن غزل ناخوانده راافسانه میخوانی وبس شرح عشق وعاشقی دربزم می دانی وبس زلف آن آشفته را دردانه می …
شعر ۷۹۷ کاملت خواهی، بجوی در عالم هوشیارها جستجو کن آنچه خواهی عالم بیدارها قرنها ، ایامها ، هر روز و شب پندارها بی قرار از عالم فانی بخوان گفتارها سیر عشق و عاشقی در عالم گلزارها تا. بیابی عشق و مستی را بر دلدارها
شعر ۷۹۶ ما که مردود بدین عالم خاکی شده ایم در ره عشق چه بدنام به کویش شده ایم به کجا درد غم یار به دادار بریم همه جا یک سره رسوا به عالم شده ایم
شعر ۷۹۵ فریاد از این فرقت و بی داد زمانه صد داد از این بی دلی و درد زمانه گفتند در این عالم خاکی تو نپایی پس بهرچه آیی دراین دشت زمانه
شعر ۷۹۴ ما که دل بردیم به قربانگاه که قربانی کنیم دل ز دنیا بر کنیم آنگه دل آرایی کنیم شورو مستی را به درگاهش هواداری کنیم دل به دلداران سپردن را نگهبانی کنیم
شعر ۷۹۳ عید قربان است و قربانی کنند یاد اسماعیل و احیا می کنند هر کسی بهر دلی آن می کنند جان قربانی ره آن می کنند می کنند با ذبح آنچه می کنند بهر نزدیکی به الله می کنند آنچه می باید کنند نی میکنند جان قربانی ره آن …