شعر۸۳۵ با دادن دل ، بین که چه آواره شدم من با مست و قلندر به ویرانه شدم من رانده شده افتاده به میخانه شدم من چون مطرب جان مست زپیمانه شدم من با شاهد مست بر در خمخانه شدم من آن وجدچو دیدم به سماع واله شدم من پیرانه …
شعر۷۸۱ به خیال رخ تو باده ی مستانه زدم سخن مست به گفتم ره جانانه زدم که چنین مست و دلاویز به میخانه زدم جلوه ی زلف تو را چنگ به رندانه زدم بوسه ای بر لب لعلت چه مستانه زدم چشم مخمور تو را دیدم و پیمانه. زدم به …
شعر عاشقان دُردی کشِ میخانه ام عارفان در بَزمِتان دیوانه ام ساقیا پر کن ز می پیمانه ام شاهدا برخیزو رقص افسانه ام بانک یاری میرسد از کوی دوست این ندا چون بشنوم ؟ بیگانه ام در اذان کوی او من بوده ام بر مدار گفته اش گردیده ام آن …
شعر دیده بگشا که رخسار فریبنده شود حورو مژگان چو بینند بدل بنده شوند آن لبِ لعل نشان از می و میخانه شود گر بنوشند مُرید تو و دیوانه شوند
شعر مسجد و میخانه را بنهاده راه دل شدیم کعبه و بتخانه را هِشته پی دلبر شدیم از طواف سنگ وگِل رَسته ره آن دل شدیم تا بیابیم اصل خویش بر مکتبِ دلبر شدیم
شعر۱۲۴۰ دل دارد و دلدار حبیب دل ما نیست مستست ز دیدار دل و دلبر ما نیست خواهد پریشان کند و مست به رقصد درسینه ی او آتشی از جور و جفانیست خواهم به بوسم لب شیدائی او را افسوس که او دربرو درمجلس مانیست شمعیست فروزان و گل و …
شعر در کوی بُتان روی سخن جانب ما نیست گویا صَنَمی عاشق و دلداده ی ما نیست لامَک به سر و در کفر او لامی بسیار پاشیده نمک بر دل شوریده ی ما نیست مَخمور اگر هست ز میخانه ی ما نیست در دیر و خرابات مکان منزل ما نیست …
شعر۱۱۴۱ حَرَم و دیر کجا و بت و بتخانه کجا شطح و طامات کجامسجدو محراب کجا صَنَم و بُت به کجا و دل و دلدار کجا خِرقهِ و دَلق کجا صوفی مستانه کجا من و ساقی به کجا لولی سر مست کجا شاهد و شیخ کجا پیر خرابات کجا نرگس …
شعر۱۳۱۲ عاشقان را به سر کوی تو ماوایی نیست به سر زلف بتان قصه ی دلداری نیست عارفان راجفاست گفته و گفتاری نیست جزجهالت به جهان قصه دینداری نیست دلبران حسرت دیدار به دیدارت نیست آنکه فتوا دهد در ره گفتارت نیست عالِم وعارف و زاهد بسر کوی تونیست سر …
شعر۱۲۴۱ همه شب بر در میخانه غزل می خواند جلوه روی تورا سطر به سطر می خواند که شکر پاره ی ما بزم کجا می دارد غزل و شعر کجا بهر چه کس می خواند کوس رسوایی ما را ز کجا می داند داستانِ من و آوارگی ام می خواند …