شعر۱۲۷۳ هزاران باده در پیمانه کردی یکی باده به جامِ ما نکردی فِغان کردی که ما مست وخرابیم نگاهی هم به این مجنون نکردی سبو بشکسته را انگیزه دادی دل بشکسته را مَرهَم نکردی من و میخانه را بد نام کردی ولی شوری به جانِ ما نکردی
شعر خوش از آنم که پیوسته به راه تو زدم کعبه و دیر رها کرده به میخانه زدم مجلس وعظ چو دیدم ره خمخانه زدم باده از ساغر آن پیر به پیمانه زدم
شعر باده دادی از شراب لعل گون لبهای خویش مست ومدهوشم نمودی ازنگاه مست خویش در گلستان نَکهَتت رشک از گل و ریحان ربود آن قبا بگشا رها کن عطر خود ازجِیبِ خویش بُرقع از رویت گشودی فتنه ها کردی به پا قلب ها بیتاب کردی بر جمال روی خویش …
شعر پیام دادی نگاهم قندِ قندِه دلت بر چین زلفم در کمنده لب و پیشانیم را بوسه دادی سئوال کردی بگم بوسم به چنده عزیزم بوسه هایم بس گرانه به هر بوسم هزاران جان فدامه نمیدانی که جان دادن به مهدی نشانش بوسه های بی امانه
شعر آمدی بار دگر افسون کنی خون دل بر سینه مجنون کنی آمدی تا عشق بازی سر کنی همچو لیلی عاشقی ها بر کنی آمدی فرهاد و خسروها کنی زخم خنجر بر دل شیرین کنی آن گل اندام و تو بهرامی کنی رابعه جانش به جانانش کنی شور و شیدائی …
شعر۱۲۷۱ من و میخانه و می کُنجِ خرابات شدیم زِ حَرَم جسته به میخانه پی یار شدیم چو مسیحا نفسی بر سر خمخانه شدیم ساغرو بادیه پرکرده چنان مست شدیم شاهد سیم تنِ مست صُراحی در دست رقص و پایکوب بوَجدآمده دیوانه شدیم تاروطنبور و رُباب در ره معشوق بپاست …
شعر۱۲۳۲ دام گیسویی ببین با ما چه کرد دانه ی دامی ببین با ما چه کرد زلف مشکینی سیه روزم کند نرگسِ مستی ببین با ما چه کرد شور و شیدائی مرا مجنون کند عشقِ مجنونی ببین با ما چه کرد چشمِ مخموری مرا دیوانه کرد تاب گیسویی ببین با …
شعر۱۲۲۶ هُدهُدِ جانم هوای بال و پر در کار نیست ذورقِ عمرم به دریا حول هرامواج نیست می پَرَد از بام جانم سوی کوی دلبری دلبری آسوده خاطر ، خاطر دلدار نیست خِرقه ای آلوده دارم از می گلگونه رنگ سینه ام آتش فروزد مَحرَمی درکارنیست باده نوشم باده ای …
شعر دوش سلطانی میخانه به نام تو زدند ساقی و ساغر و پیمانه به پای تو زدند نوش نوش و جام جام بر سر جانانه زدند شاهدان مست به میخانه چه رندانه زدند به خرابات سخن از تو و جانانه زدند ره مطلوب از آن خانه به خمخانه زدند خُم …
شعر۹۶۲ رهزنی کار دل است و دلستانی کار دل این همه عیاری از دل شحنه ومستان ز دل گر فغان از دل بر آید آه سوزان هم ز دل عاشقی ها گر کند دل ساز معشوقی ز دل ساقی مجلس ندا در مید هد فریاد ز دل شاهدان بر پا …