شعر۱۱۴۴ آن که آمد به دلم بنشست و رفت شور و شیدایی بجانم کردو رفت همچو مجنون بی سرو پایم نمود عشق لیلی در دلم افکند و رفت او به کوی اولیا دردانه بود شورو وجدعاشقان را دیدورفت چون ندیدم روی ماهش اوبرفت عقل هم بیگانه گشت آنهم برفت پیر …

شعر چون گریبان باز کردی نَکهَتَت عالم گرفت با لب لعلت سخن گفتی ایمانم گرفت مرغِ جانم صید کردی عاقبت دامت گرفت با نوای دل نوازان شور و شیدایی گرفت چشم خواب آلوده ات بنیاد هستیم گرفت دوری از وَصلِ وِصالت دیده گانم را گرفت

شعر۱۱۳۶ دوش هوای روی او خواب ز دیده اش ربود اما خیال دیدنش رسوای عامش کرده بود بانکی ندا دردادوگفت مجنون وحیرانست او دیوانه ای در دام او هیهات هیهات کرده بود در وادی آواره گان می گشت هر سو بی امان ازکاروان جا مانده بود آتش بجانش کرده بود …

شعر همچو مجنون سر بصحرای جنون خواهم زدن گفته ی حلاج را در پای دار خواهم زدن گِردِ آبادی نگردم با دل دیوانه ام در حریم کوی جانان خانه ای خواهم زدن نو جوانی و جوانی را به نِسیان داده ام سوک آن دوران خوش رابرجگرخواهم زدن گر ملامت می …

شعر۸۵ یا رب تو بگو ز کعبه و بتخانه از مسجد و دیر و حرم و میخانه از جلوه گری باده در پیمانه از زاهد و شیخ و منبر آن خانه

شعر۱۱۰۷ بوفانا به بینید به گلزار چه کردند ویران نمودند و به ویرانه نشستند هر سرو که دیدند ز قامت بشکستند بر لاله و گل حجله غمدار به بستند مرغان به عزاداری گل نغمه سرودند حنجر دریدند و غمباره نشستند آتش زدند خانه و ویرانه نمودند هر گل به گلزار …

شعر۱۱۷۶ نقش و نگار روی تو دل بردنم آئین تو خلقی غلام روی تو آواره اند در کوی تو بر حلقه حلقه موی تو دل میدهند جادوی تو مجنون وافسون گشته اند برهرخم ابروی تو هر شب آیند کوی تو بیچاره اند بر روی تو بر این امید کز بوی …

شعر۱۱۶۲ ترسم مرا بینی افتاده و افسرده در جمع پری رویان دیوانه ی دیوانه افتاده به میخانه هم دور ز پیمانه من مست و ساقی مست دیوانه دیوانه زلف سیه اش دردست شادیم ازآن باده از نرگس مستش مست دیوانه دیوانه شمعیم و پروانه در گوشه ی میخانه بی زار …

شعر۹۱۳ گفتم بدان ساقی بر خیز و جامم ده پر کن قدح را امشب بر کام ما در ده گر خود نخوری اینجا خمخانه طلب بنما خمخانه نبینی تو آن باده به ما در ده غوغای جانم را امشب ز شاهد پرس خاموش کند آتش زان باده به ما در …

شعر۱۰۳۸ دل که شوریده و آواره و دیوانه توست همه جا بی سر و پا خانه به خانه پی توست پر و بال داده به باد در قفس خانه ی توست آنچه دیده به ره بوف به ویرانه ی توست به تماشای تو افتاده به میخانه ی توست در ره …