شعر۱۲۲۷ کجا برم خیالم ، که بی خیال باشم که تا خیال باشد چه بی خیال باشم به عالم وجودت خیال در خیالم خیال بر تو دارم زِ عالم بی خیالم

شعر۱۲۲۶ هُدهُدِ جانم . هوای بال و پر در کار نیست ذورق عمرم به دربا حولِ هر امواج‌ نیست می پرت از بام جانم سوی کوی دلبری دلبری آسوده خاطر . خاطرِ دلدار نیست خِرقِه ای‌ آلوده دارم از می گلگونه رنگ سینه ام آتش فروزد مَحرَمی در کار نیست …

شعر آمدی کویم که جامم پر کنی نامدی جانا تهی جامم کنی گفته ای لیلیم و مجنون شوی نامد ی مجنونتو ویران کنی آمدی بر پا کنی این خانه را نامد ی بنیاد ان را بر کنی آمدی تا قبله گاه من شوی نامد ی تا قبله ام ویران کنی …

شعر آمدی برگ گلم ، گلزار آذین بست توست عطر عنبر سای در دشت و دمن ازبوی توست جلوه مهتاب هم از هاله سیمای توست گرمی خورشید هم از ساطع زیبای توست رقص ماه در موج دریا گردش گیسوی توست چشم آهو وام دار از نرگس جادوی توست لعل گر …

شعر۱۰۸۸ بر خیز که دلدار ندای تو کند در کوی بتان هوای روی تو کند صد باده اگر میکده در جام کند آن می نشود که از لب یار کند

شعر۱۲۳۲ دام گیسوئی به بین با ما چه کرد دانه ی دامی به بین با ما چه کرد زلف مشکینی به بین با ما چه کرد نرگس مستی به بین با ما چه کرد شور و شیدائی مرا مجنون کند عشق مجنونی ببین با ما چه کرد چشم مخموری مرا …

شعر۸۱۳ دوش گفتم ساقیا من مستِ مستم تا سحر هر ساغری پُر کرده ای دادی بدستم با خیال دلبرم از هر چه بودست جستم یک شبی دور از هیاهو در بر شاهد نشستم گفته ام من مردِ مستم باده ها بوده بدستم کُنج میخانه نشستم گفته اند من میپرستم بارها …

شعر۱۳۰۷ ویران شود آن شهر که میخانه ندارد بتخانه و خمخانه و پیمانه. ندارد دروجد و سماع گفته ای ازهو ندارد چون رقص به پا خیزد دلدار ندارد با شاهد شوریده دو صد جام ندارد با کِلک خیال جانب آن یار ندارد خُنیاگرمست پنجه به مضراب ندارد طنبور نوای سر …

شعر۱۰۸۷ گر دلم سودای رویت میکند قدرش بدار جلوه ی رخسار تو بر دیده دارد آن بدار عشق و شیدائی بهر برزن بدارد آن بدار همچومجنون شورها درسینه دارد آن بدار

شعر۱۰۸۶ ما مست و خرابیم و خراباتی و سرمست پیمانه شکستیم از آن ساقی سرمست گفتند صُراحی ز که گیرید چنین مست گفتیم از آن شاهد شوریده سر مست