۲۶۰ دل  بی  حال  تو  از  بی دلی  ما  بودست آنچه باریک و غم انگیز بود این دل ماست _مهدی_سزاوار

شعر ۲۶۰ گربه میخانه شوی روی به معشوق نما باده  را پر کن  و ، با  یا د جانانه  نما ساقی بزم بگو ی ،  بر در جانانه نما تا  به  پیرت  بر ساند  ز خود  دل بنما

شعر ۲۵۹ دوش به میخانه شد دلبر جانانه شد ساقی و  پیمانه شد شاهد دردانه شد مهر و دلاویز شد محرم  و  گلریز  شد در حرم کوی دوست ساجد و  سجاد  شد گفت که  یارم  توئی دل  شده ‌گانم  توئی حال  بیا بر سماع قصه نما بر هما این  سخن …

شعر ۲۵۸ زمحبوبم چنین گفتی : خدایا(توخودگفتی که درقلب شکسته خانه داری) (شکسته قلب من جانا به عهدخود وفا کن) سخن گفتی ز درد گفتی . که او درقلب بشکسته مکان دارد درون خانه ای ویرانه جا  دارد بگو جانا  کجا او جا نمی دارد ؟ به ویرانه ،  به …

شعر۲۵۷ دیده گانت مست  و شهلا و  دو  ابرو چون کمان شیخ  و زاهد چون  ببینند  کوس  رسوائی  زنند وعظ واعظ سوی مسجداینکه محرابش کجاست بر کمند زلف مشکینت اشارت ها زنند پیر  در  میخانه  و  صوفی  به  مجلس در سماع ساقی  و  شاهد  به  خمخانه قدح  بر هم زنند …

شعر ۲۵۶ ای مسلمانان فغان از دست این دیندار ها سر جدائیها  کنند  از  بهر  دین  دیندارها شمع  آجینت  کنند  این جمع از دیندارها بر  صلیب  و  دار  گردانند  این  دیندارها بیگناهان را  به مسلخ  میبرند  دیندارها خودنمیدانندکه دینش چیست این دیندارها گر  مسلمانی  و گر گبر و ،  وگر  …

شعر ۲۵۵ امشب نسیمی  ز بر  یار نیامد بوی خوش محبوب زگلزار نیامد بسیار نشستم  به  میخانه نیامد شاید شبانگاه  به خوابم بدر آید

شعر ۲۵۴ پای ورچین چرا مست و خرابم بکنی دیده بر خواب چرا نازو نگاهم بکنی با نوای تو چنان شور به پایم بکنی تا به بینی هنوز عشق و صفائی بکنی

شعر ۲۵۳ ای دل ، دل ما .، گوبر ، دل ما شوری  بنما ، تو ،  بر  دل ما افسانه شوم ،  بیگانه شوم در بستر عشق، همچون گل ما ای دل تو  بگو ، از دل تو  بگو دیوانه  شدست ، از دل دل ما در قصه  دل …