شعر ۲۴۴ در ادامه آنچه که خواهر گلم تحت عنوان(من همین الان خدایم را صدا کردم) آورده ام . حکایت از خدا کردی از آن محبوب ما کردی به درگاهش چه میکردی ؟ دعای خیر می کردی ؟ بیا با ما به میخانه ز ساقی گیر پیمانه بزن صد بوسه …
شعر ۲۴۳ دیدی که دلش اسیر دلدار نبود در مکتب عشق در پی یار نبود در قصه عاشقی گرفتار نبود لیلی بود و ولی خریدار نبو د
شعر ۲۴۲ : مست به میخانه ای دلبر جانانه ای شور به پا کرده ای ولوله ها کرده ای پیر خرابات را محرم آن راز را دف بدست داده ای رقص بپا کرده ای ای صنم پر ادا شکوه گر پر نما مسجدومحراب راطاق خراب کرده ای زلف گره گیر …
شعر ۲۴۱ لیلی شده ای هوای کوی تو کنم مجنون شده ام دعا بجانت بکنم گفتی که بیا قافله سالار توئی من آمده ام بگوکه ساربانی بکنم
شعر ۲۴۰ اگر یوسف ذلیخا را ندیدست وگر دیدست گوئی اوندیدست اگر بر عشق او هم چشم بسته زلیخا عاشقست از خودگسسته ز دل گوید ز عاشق بودن دل ز عشق و عاشقی ودل سپردن دلی لیلی و لیلا پیشه کردن ز هستی و هرآنچه هست رستن دو دیده در …
شعر ۲۳۹ خیمه و خرگاه زده بر دل شوریده ام حال مرا دیده است زار در اندیشه ام لیلی من گو کجاست قافله اش دیده ام ناقه او پی زنید جور و جفا دیده ام خسته و افتاده ام دل بدو داده ام دل به یغما شده غارت از او …
شعر ۲۳۸ قاصدک آمده ای وصف جمال که دهی جگر سوخته ام را چه پیامی بدهی ساقی و شاهد و آن پیر ندائی بدهی راز آن پرده نشینان تو گواهی بدهی
شعر ۲۳۷ گیسو بر باده مده خانه خرابم نشوی شورومستی بحرم مسجدوماوا نشوی کعبه تعویض کنند جلوه و طناز شوی برقع بر چهره نما آفت جانها نشوی
شعر ۲۳۶ بر سلسه موی تو بسیار اسیرند چون دام بدیدنددرآن دانه ندیدند بر زلف پریشان تو فریاد بر آرند یاران چنین ناز ز طناز ندیدند نیلوفر نازی به گلزار ندیدند دیدند ولی ناز و بهم ساز ندیدند
شعر ۲۳۵ بر مرادم نا مرادی کرد و رفت بر وفایم بی وفائی کرد و رفت مرغ آمینم چرا هو هو نکرد اینهمه جور و جفا را دید و رفت