شعر ۲۳۴ در میکده بسیار پی یار دویدم در عالم هوشیار به دلدار رسیدم دروجدوسماع ازهمه جاپای بریدم دردیر و خرابات به مقصودرسیدم
شعر۲۳۳ از عدم تا به ابد عاشق و شیدای توام مست ودیوانه و مجنون به رخسارتوام گفته بودی که ز محراب نبینی خیری جلوه ناز مرا بین که خیر خواه توام
شعر ۲۳۲ بی تو عالم به چه ارزد بگو نخل هستی ز چه روید بگو آفتی جانب من هست بگو جان خود رابفدایت بکنم باز بگو
شعر ۲۳۱ در بهاران دل به مهروئی سپردم پاک پاک شورو شیدائی نمودم چون بدیدم ناب ناب در کمند زلف او افتاده بودم بی قرار همچو آهوئی فتاده دور از یارو دیار
شعر ۲۳۰ دیدی دلا چگونه هم باز شدیم دیدی دلا هر دو بهم راز شدیم دیدی که درمیکده هم ساز شدیم در مجلس عارفان هم آواز شدیم
شعر ۲۲۹ چندیست که افتاده بدام تو شدم از مسجد و محراب به میخانه شدم دردا که ساقیم به من می ندهد از کعبه و میکده دگر رانده شدم
شعر ۲۲۸ به تماشا بیا زار و نزارت شده ام حال و روزم به فنا رفته گرفتارشدم همه جا وصف جمال تو به بازار کنم شهره شهر چه رسواوچه بدنام شدم
شعر ۲۲۷ چه بگویم ، دلم . غارت دلدار شدست غارت دختر ترکی به دوکیش مات شدست آمدم با رخ خود چاره تدبیر کنم قلعه حسن جمال مانع تدبیر شدست
شعر۲۲۶ بیا با هم به میخانه در آئیم صیام و روزه را باهم بداریم موذن چون نوای یار سرداد شراب عشق در پیمانه داریم