شعر۱۰۵۳ دیده و دل بسته ام تا مطلبم آن دوست هست بر همه رو بسته ام تا دولت مقصود هست بتگری نی کرده ای هرگز ندانی بت چه هست صوفی مجلس ندانی آنچه دانی صوف هست میروم بر کشتیش تا ساحلش آن هور هست میخزم در دشت تنهائی که دل …
برچسب: شعر
شعر۱۰۵۲ دلت با ما اگر بودی چه بودی نوایت سوی ما بودی چه بودی همیشه شورو مستی بوده ای تو چرا اکنون گریزان گشته ای تو مرا بیخود ز خود رنجانده ای تو عزیزی را به جا بنشاند ای تو بیا تا قدر این روزا به دانیم که فردا نیست …
شعر۱۰۵۱ سر گشته دلی دارم افتاده به پای تو چون مست ز پیمانه رفتست ز میخانه شوریده سری دارم دلداده دلی دارم در کوی جانانه چون مست ز میخانه آئیدو به گیریدم چون صیدبه صد دانه زنجیر به پا دارید چون پیر به میخانه گرلطف وصفاخواهی برگرد به خمخانه چون …
شعر۱۰۵۰ من ندانم به صحرای جنون چون شده ام رخ زیبای تو را دیده که مجنون شده ام همه شب تا به سحردست به دعا من شده ام تا به گویم چنین عاشق و شیدا شده ام خبرت نیست بدانی که دل خون شده ام هر غزل بهر تو گفتم …
شعر۱۰۴۹ گفته بودی شعرمو غارت کنی قافیه در قافیه در هم کنی با شراب نرگست مستم کنی خواه ناخواه با دلم نجوا کنی پیچ و تاب گیسوانت وا کنی از لبانت بوسه ها وامم کنی داستان عاشقان واگو کنی لیلی و مجنون را بر ما کنی
شعر۱۰۴۸ عاشقان راواعظان گیرند و شمع آجین کنند عارفان را شارعان گیرند و بر دارش کنند عشق چون درپرده است میبادپیدایش کنند چون نیابند آن زمان گیرند و اعدامش کنند
شعر۱۰۴۷ میکده پاک و منزه است چو سجاده بود مطرب و ساقی و شاهد به میخانه بود ره محراب چه دانی که ز خمخانه بود زاهد و شیخ ز مسجد ره میخانه بود
شعر۱۰۴۶ ای کاش دلم هوای کوی تو نمی کرد هر دم طلب دیده و دیدار نمی کرد شوریده و سر گشته ره جام نمی کرد درمیکده ازساقیومی شکوه ایام نمیکرد از شاهد و خنیاگر و دلدار نمی کرد با مجلسیان بحث دل آرام نمی کرد با دلبرک ترک دو صد …
شعر۱۰۴۴ این مرغ دلم اسیر کاشانه ی توست آن بال و پر شکسته از خانه ی توست قدرش نشناسی که دیوانه ی توست درعشق و وفا سخن ز میخانه توست
شعر۱۰۴۵ خواهم امشب همچومنصورگفته راازحق کنم از اناالحق گویم و فریاد از نا حق کنم مرغ دل را پر دهم گفتار از دلبر کنم از گل و گلشن گذر کرده ره آن دل کنم پای درزنجیر و بر زلف بتان مختل کنم طالب دیدار را بر سر جان منزل کنم …