شعر ۸۳۲ ما مست و خرابیم و خرابیم و خراب رندانه بمیخانه روانیم و روانیم و روان صبر و آرام نداریم و نداریم و ندار بی قراریم و قراریم و قراریم و قرار بیقرارافتاده ایم افتاده ایم دردام عشق غرق عشقیم و قراریم و قراریم و قرار شور و شیدایی …

شعر ۸۱۹ عشق می باید به جانها جان دهد عشق جانانه به مرده جان دهد این حسین است کشته پرهای هو کشته اش بر مردگانم جان هوی در کجا دیدی که مرده جان دهد مرده ای خود جان بهرجانان دهد عشق می باید حیات زندگی تا به جانانش هزاران جان …

شعر ۸۱۸ چنان هنگامه میدارد حکایت هابه سردارد سخن از نینوا دارد نگه بر های هو دارد بمجلس شورمیدارد زعاشق وعظها دارد حسین درگفتگودارد زعشقش باخدادارد که جان درعشق میدارد وفای عشق پندارد بعهدش پای میدارد ز ظالم داد میدارد به مظلومین ندادارد که خونی پربها دارد به محبوب هدیه …

شعر ۸۱۷ عاشقان را عالمی لطف و صفاست شور و مستی عالمش بی انتهاست هرچه عاشق ترشوی عشقت بجاست در وجودت شورعشق چون انبیاست

شعر ۸۱۶ چه کسی مست زمیخانه برون کرده مرا دلق آلوده به می بر تن من کرده چرا ساقی و ساغر و آن دلبر و دلدار چرا درپی مطرب و می رانده ز میخانه مرا رانده بودندزمحراب که میخواره شدی راندنم از می و می خانه پی یار چرا یاردر …

شعر هد هد ای مرغ سلیمانی کجا پر بزنی یار در خانه چرا بر در و دیوار زنی تو که سلطانی مرغان به پروبال کنی پی سیمرغ چرا در ملکوت بال زنی صنع وصانع بهم دیده وبردیده نهی دل به دریا فکنی کشتی دلدار زنی عاشقی بر دل و بر …

شعر ۸۱۵ من نگویم که مرا بر سر بازار کنید سخنم گفته به دلدارومرا شاد کنید قصه بی سرو سامانی من دادکنید دل و دلدادگیم را به برش باز کنید شرح شوریدگیم راهمه جا سازکنید غصه ی سوختنم را پر پرواز کنید چونکه معشوق بدیدیدخرابم مکنید دام گسترده دلدار به …

شعر ۸۱۴ ای باده فروش باده کم تر به فروش چون باده دهی همه بری هوش زگوش ازمسجد و دیروآن دوصدشیخ چموش بر مسند عاشقان زنی بانگ به نوش

شعر ۸۱۳ دوش گفتم ساقیا من مست مستم تا سحر هر ساغری پر کرده ای دادی بدستم باخیال دلبرم از هر چه غم بودست جستم یک شبی دور از هیاهو در بر شاهد نشستم گفته ام من مرد مستم باده ها بوده بدستم کنج میخانه نشستم گفته اندمن می پرستم …

شعر ۸۱۲ ای هم نفسان باده برآرید که هستم از مجلس وعاظ به میخانه بجستم تامی به ستانم ازآن روی که مستم مستانه به گویم طلب باده پرستم