شعر ۹۸۸ چه سوداییست این سوداندانستم که این سودا دلم قْلزُوم خون کرده دو دیده شط خون کرده مرا بی تاب جان کرده حکایت از جنون کرده هوای عاشقی در سر دل و دیده به خون کرده چنان بر زلف و رخسارش اسیر روی او گشتم دل و دین را …

شعر ۹۸۷ پیر مناجات را گفته حاجات را علم سماوات را بر در میخانه گو بی سرو پابوده ایم درهمه جابوده ایم در بر ساقی مست همره آن باده گو دوش به میخانه شو همدم پیمانه شو باده ز پیمانه زن از سخن عشق گو نرگس مستش ببین باده بدستش …

شعر ۹۸۶ بیا جانا که بیمارم شکسته این پرو بالم حکایتها به دل دارم شکایتها ز دل دارم نمی دانم ازاین دردم ازین دردوازین دردم نه درمانیست بر دردم نه سامانیست بردردم دلی دارم پر از دردم طبیبی نیست بردردم دوایی نیست بر دردم شفایی نیست بردردم غریبانه گذر کردم …

شعر ۹۸۵ حال خراب من به بین عشوه وناز را مکن خانه ی شادیم خراب خانه خرابم مکن دیده و دل داده ام نقش بلا خریده ام درد و بلا چشیده ام این همه تو بلا مکن جلوه حور من تویی نور به دیده ام تویی شمع وشراب من تویی …

شعر ۹۸۴ ره بتخانه شدم چونکه تو گشتی صنمم مست میخانه شدم چونکه توبودی ببرم به خرابات شدم چونکه خراب تو بودم ساجدروی توام سجده به سویت ببرم

شعر ۸۹۳ شوریده ام شوریده ام روی بتان را دیده ام در عالم دل دادگی بر مهرشان پیوسته ام بسیار خوبان دیده ام دل را به دلبر داده ام افسان وافسون بوده ام شوریده ام شوریده ام بر دلبران دل داده ام دل را به دلبر داده ام در میکده …

شعر ۹۸۲ باده نوشان باده نوشید از کف عشاق مست ساز مطرب با نوای نی کنید هوشیار و مست صحبتی دارید به مجلس در بر ساقی مست مست وهوشیار شوید در دامن شاهدکه هست جمله مخمور و خراباتی در آن میخانه مست ساغروپیمانه را پرکرده است ساقی که هست در …

شعر ۹۰۸ غم و شادی در این عالم که پوچه ز جنت هم سخن ها حرف پوچه ندانستم که عالم هیچ و پوچه هر آنچه گفته اند گفتار پوچه

شعر ۹۰۹ من اینجا جایگاهم تنگه تنگ است جواب گفته هایم با خدنگ است بیا توسن به زیر پا به گیریم رویم جایی که نام آن فرنگ است

شعر ۷۲ ما که دل بردیم به قربانگاه که قربانی کنیم دل ز دنیا بر کنیم آنگاه دل آرایی کنیم شورو مستی را به درگاهش هواداری کنیم دل به دلداران سپردن را نگهبانی کنیم