شعر ۹۱۵ گفته ام یارب کجایی درد جانم را ببین گفته انددرخانه اش جو حال زارم راببین در طواف کعبه گفتم حال رنجورم ببین از فراق یار این رخسار بیمارم ببین گفته اندرستن زغوغای جنون درکعبه بین آمدم در خانه ات ماندن به جانم را ببین شوروشوق عاشقی فرمانده جانم …
برچسب: poet
شعر ۹۱۳ گفتم به دان ساقی بر خیز و جامم ده پر کن قدح را امشب ، بر کام ما در ده گرخودنخوری اینجاخمخانه طلب بنما خمخانه نبینی تو آن باده به ما در ده غوغای جانم را امشب ز شاهد جو خاموش کند آتش ز آن باده به مادرده …
شعر ۹۱۲ عاشق شدم عاشق شدم با جان ودل عاشق شدم از هستی خود رستم و باعاشقیش عاشق شدم آفاق را گردیده ام درعشق اوغلطیده ام آهنگ دل ها کرده ام عشق وجنون رادیده ام دروصف عشق وعاشقی لیلی و مجنون دیده ام هنگامه ها کردم به پا شور و …
شعر ۹۱۴ خدا یا تو دانی که مست توام ز خمخانه ی تو ، نه میخانه ام اگر باده نوشم کرم از تو هست اگرمی فروشم سخا از تو هست سخن گر به گویم ز اعجاز توست شکایت کنم بخشش ازسوی توست تو سلطانی خود به پا کرده ای جهان …
شعر ۹۱۰ همه دانند که الله مهربانه به ظالم هم نگاهش بی امانه هر آنچه دیده ام داده به ظالم کدوم کارش بگو داد و امانه
شعر ۹۱۱ عشق یعنی رابطه درچون وچند از محبت تا محبت رنگ رنگ عشق یعنی قلب من در قلب تو هدیه ی گل دادن و بوسه به تو عشق یعنی جان ودل را دوختن در فراق یار جان را سوختن عشق یعنی در کجا پیدا کنم دلبری ها شو بجان …
شعر ۹۰۸ غم و شادی در این عالم که پوچه ز جنت هم سخن ها حرف پوچه ندانستم که عالم هیچ و پوچه هر آنچه گفته اند گفتار پوچه
شعر ۹۰۶ ما مست به میخانه، ساقی زپی ساغر پر کن قدح ما را از باده آن دلبر مخموری چشمانش آن لعل بدخشانش آن شیخ کجا گوید جز وصف سر منبر از حور سخن گوید جنت به وصف آرد این حور زمینی را کی وصف کند منبر آتش به پا …
شعر ۹۰۹ من اینجا جایگاهم تنگه تنگ است جواب گفته هایم با خدنگ است بیا توسن به زیر پا به گیریم رویم جاییکه نام آن فرنگ است
شعر ۹۰۷ فلک بود و نبودم بودی آخر فلک در تار و پودم بودی آخر ازین عالم چه کردی قسمت آخر به جز رنج و عذابی دادی آخر