شعر ۹۱۹ درمجلس عاشقان سخن زجانانه کنی در بستر گل سخن ز پروانه کنی در رخت حریر چون عروسان بشوی در محفل ما رقص جانانه کنی

شعر ۹۱۶ تو چه دانی که دل در گرو خانه کیست همه شب مست ز پیمانه جانانه کیست دل سودا زده اش عاشق دیوانه کیست شمع جانش ز فروغ پر پروانه کیست دل به دریا زده ودیده رهش فرش زکیست باده نوشیم که این شور ز کاشانه کیست مست و …

شعر ۹۱۵ گفته ام یارب کجایی درد جانم را ببین گفته انددرخانه اش جو حال زارم راببین در طواف کعبه گفتم حال رنجورم ببین از فراق یار این رخسار بیمارم ببین گفته اندرستن زغوغای جنون درکعبه بین آمدم در خانه ات ماندن به جانم را ببین شوروشوق عاشقی فرمانده جانم …

شعر ۹۱۳ گفتم به دان ساقی بر خیز و جامم ده پر کن قدح را امشب ، بر کام ما در ده گرخودنخوری اینجاخمخانه طلب بنما خمخانه نبینی تو آن باده به ما در ده غوغای جانم را امشب ز شاهد جو خاموش کند آتش ز آن باده به مادرده …

شعر ۹۱۲ عاشق شدم عاشق شدم با جان ودل عاشق شدم از هستی خود رستم و باعاشقیش عاشق شدم آفاق را گردیده ام درعشق اوغلطیده ام آهنگ دل ها کرده ام عشق وجنون رادیده ام دروصف عشق وعاشقی لیلی و مجنون دیده ام هنگامه ها کردم به پا شور و …

شعر ۹۱۴ خدا یا تو دانی که مست توام ز خمخانه ی تو ، نه میخانه ام اگر باده نوشم کرم از تو هست اگرمی فروشم سخا از تو هست سخن گر به گویم ز اعجاز توست شکایت کنم بخشش ازسوی توست تو سلطانی خود به پا کرده ای جهان …

شعر ۹۱۰ همه دانند که الله مهربانه به ظالم هم نگاهش بی امانه هر آنچه دیده ام داده به ظالم کدوم کارش بگو داد و امانه

شعر ۹۱۱ عشق یعنی رابطه درچون وچند از محبت تا محبت رنگ رنگ عشق یعنی قلب من در قلب تو هدیه ی گل دادن و بوسه به تو عشق یعنی جان ودل را دوختن در فراق یار جان را سوختن عشق یعنی در کجا پیدا کنم دلبری ها شو بجان …

شعر ۹۰۸ غم و شادی در این عالم که پوچه ز جنت هم سخن ها حرف پوچه ندانستم که عالم هیچ و پوچه هر آنچه گفته اند گفتار پوچه