شعر ۹۱۰ همه دانند که الله مهربانه به ظالم هم نگاهش بی امانه هر آنچه دیده ام داده به ظالم کدوم کارش بگو داد و امانه
برچسب: شعر
شعر ۹۱۱ عشق یعنی رابطه درچون وچند از محبت تا محبت رنگ رنگ عشق یعنی قلب من در قلب تو هدیه ی گل دادن و بوسه به تو عشق یعنی جان ودل را دوختن در فراق یار جان را سوختن عشق یعنی در کجا پیدا کنم دلبری ها شو بجان …
شعر ۹۰۸ غم و شادی در این عالم که پوچه ز جنت هم سخن ها حرف پوچه ندانستم که عالم هیچ و پوچه هر آنچه گفته اند گفتار پوچه
شعر ۹۰۶ ما مست به میخانه، ساقی زپی ساغر پر کن قدح ما را از باده آن دلبر مخموری چشمانش آن لعل بدخشانش آن شیخ کجا گوید جز وصف سر منبر از حور سخن گوید جنت به وصف آرد این حور زمینی را کی وصف کند منبر آتش به پا …
شعر ۹۰۹ من اینجا جایگاهم تنگه تنگ است جواب گفته هایم با خدنگ است بیا توسن به زیر پا به گیریم رویم جاییکه نام آن فرنگ است
شعر ۹۰۷ فلک بود و نبودم بودی آخر فلک در تار و پودم بودی آخر ازین عالم چه کردی قسمت آخر به جز رنج و عذابی دادی آخر
شعر ۹۰۵ دلی دارم که آتش خانه باشد جهنم نزد آن افسانه باشد نمیدانم که دوزخ دل بسوزد ویا سوزد ولی دل را نسوزد
شعر ۹۰۴ ما بخت نداریم زدلدار بخواهیم شوریدگی دل پی آن یار بداریم جان دادن ما مسلخ دلدار ندارد افتاده به راهیم وخریدارنداریم
شعر ۹۰۳ ازمجلسیان پرس که من مست وخرابم هجران ز تو دارم نه از باده نابم کامی نبرده و شرابی ز لب یار از آتش افتاده به دل سینه کبابم خندان ندیدم لب و آن تلخی سیماش محتاج عتابم چو گدایان ز نگارم شور بختی ما بین که آن بند …
شعر ۹۰۲ دلی دارم که مجنون وصف آن بود غمی دارم که بهرش گفتگو بود چو لیلی عاشقی شوریده بودم چومجنون شرح آن درقصه هابود