شعر ۷۷۴ سوداچه کنیم که صیدوصیادیکیست هر جا برویم جمله ی گفتار یکیست از آمدن و رفتنمان سود ز کیست عالم که همش غمست شادی برکیست
برچسب: love
شعر ۷۷۰ رندانه شبی بر لب تو بوسه زدم دزدانه زدم ولی چه رندانه زدم گفتم که لبت اسیرو بیمارمنست داروی لبت لبان تب دار منست گفتی که بزن اگر طبیب دلمی بر ساغر لب بزن که بیمار توام
شعر ۷۶۹ بوی خاک مرده میآید از این دولت سرا بر دیار شیر مردان رستم از زابل سرا فقربیداد میکند در سر زمین یعقوب لیث او که آزادی بیاورد بر در ایران سرا دشت سیستان غله ایران سخاوت داده است هان چه شدآن حشمت وعزت براین زابل سرا بحر هامون …
شعر ۷۶۸ نگاه چشم تو ساقی چه ها بما کردست دل فسون شده ام را به تو رها کردست شراب چشم خمارت بلا بجان کردست ببین غبار غمت فتنه ها به ما کردست سنان لشکرمژگان چه خون بپاکردست ز آه بر کشیدهٌ ما آتشی به راه کردست زبوی سوختهٌ دل …
شعر روزگاری من و دل در پی محراب شدیم وعظ واعظ شنیدیم و پشیمان شدیم که همه عمربه وعده سخن ازحوروبهشت آنچه می گفت و نمیکرد پریشان شدیم عاقبت رشته الفت به بریدیم ز دو جنت و حور بهشتیم و پی یار شدیم مسجد و دیررها کرده به میخانه شدیم …
شعر فریاد بر آرم که در عالم هستی یار یار کسی نیست وکس یارکسی نیست برقوم چه رفتست چنین بی کس تنهاست جز جور و جفا کردن بر هم وطنش نیست. (از خون جوانان وطن لاله دمید ه ) آن لاله که گویید چرا در وطنم نیست بستان و گلستان …
شعر ۵۱۱ دل بگویم بیا راهی کویت بشود دیده را باز کند محو جمالت بشود زلف آشفته تو دامگه دل بشود خال مشکین لبت دانه دامت بشود