شعر۱۱۷۲ منکه در سودای زلفش خانه ام ویرانه شد صبر ایوبی ندارم این دلم بین تاسه شد سودی از سودا نبردم هستیم ویرانه شد بر دل مجروح من مَرهَم نکرد دیوانه شد قصد آن دارم که جانم را به مَسلَخ وارهم گرپذیردرای من این جان ودل همخانه شد داد و …
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر۱۱۵۷ این جهان مستست و مست در گردشست هم چو صوفی در سماع و وجد هست مست باش و مست باش و مستِ مست مست و مستی پاس دار از آن چه هست گردشِ عالم همه در مستی هست ابرو باد و خاک و آتش مست هست ابر اگر باران …
شعر۱۲۲۳ پنجه در زلفت زنم دیوانه پنداری مرا بوسه ها بر لب زنم بیگانه میداری مرا کُنج لبهایت مکیدم گفتی ای دُردانه ام بوسه بارانم نکردی منتظر ماندم چرا
شعر۱۱۷۸ گذرم فتاده امشب به سرای می فروشان مفروش می تو امشب به هوای باده نوشان بِطَرَب شادمان است به رباب ودف و مطرب که جهان به غم نیرزد تو شنو ز می گساران تو مگیر شحنه فتوا ز امام بارگاهت منِ مستِ بینوا را به ملامت گناهان تو و …
شعر چه به گویم که دلم غارت دلدار شدست غارت دختر کُردی به دو کیش مات شدست آمدم با رخ خود چاره ی تدبیر کنم قلعه ی حُسنِ جمال مانع تدبیر شدست
شعر۱۱۱۸ گر مست شدی ساقی از میکده بیرون رو چون جمع شوندامشب ازمسجدو میخانه گیرم دلا امشب از ساغر و پیمانه بوسم لبِ لعلش چون مست ز پیمانه مستست و خراباتی امشب چه رندانه با شاهدکی تنها دل داده به جانانه هم راز و هم پیمان در خانقه جانان هو …
شعر آئیدو پیاله ها ز می پر بکنیم آئین پرستش بتان نو بکنیم آزاد شویم ز شر شرع دگران بر منبر وعظ عشق بنیادکنیم
شعر۱۲۲۳ پنجه در زلفت زنم دیوانه پنداری مرا بوسه ها بر لب زنم بیگانه میداری مرا کُنج لبهایت مکیدم گفتی ای دُردانه ام بوسه بارانم نکردی منتظر ماندم چرا
شعر۱۲۱۶ ما چه رندانه پی عشق بمیخانه شدیم در ره مکتب عشاق به هر خانه شدیم گفته بودند حکایت کند آن پیر زعشق ما ندیدیم چو پیر در ره جانانه شدیم به طریقت ره مقصود چو رفتیم ولی آن چه دیدیم نبود آنچه خریدارشدیم نرگس مست دل آرام به بازار …
شعر قسّام بگو که سینه ام چاک کنند وین قلب ستم دیده را بر باد کنند تا بوی خوش عشق به دلدار کنند وانگه جسدم به خاک میخانه کنند