شعر رخ دلدار چو دیدید به افطار شوید روزه را باز کنید و به شوال شوید رمضان رفت و بیایید بمیخانه شوید به ذکات رمضان باده به پیمانه شوید

شعر۱۳۱۰ امشب چرا در کوی او مستان پی می آمدن عیدست مگر با دف ونی مجلس بمجلس آمدن هم عاشقان هم عارفان هم روزه دارا آمدن میخواره گان از میکده با روی بستان آمدن یارب ببین دلسوختگان باچنگ و مطرب آمدن پیش رُخ دل داده گان سجاده بر کف آمدن …

شعر۱۳۰۹ دل داده و دل مست و خرابند و ندانند شوریده و شیدا به سرا پرده دوانند درمسجد و محراب ز زاهد به هراسند رندانه ره میکده را باز شناسند عشاق چه دانند که معشوق بداند از گفته مستانه ی مستان نگرانند بینند جمال خود و دلدار در آئینه با …

شعر۷۵۹ گفته اند : ((عشق رازیست که تنها بخدا باید گفت)) گفته ام : ((این چه رازیست که تنهابخدا باید گفت)) گفتم حتمارازیست که: گر به گویی به جایی و ورا فاش کنی چار دست و پای خود را بفنا باید گفت چون ندانی که آن راز نمی باید گفت …

شعر۷۵۵ به خرابات شدم اهل خراب را دیدم درد و رنج و غم بسیار در آنجا دیدم همه در آتش هجران حبیب میسوختند من ندانم چه کردند که در اتش دیدم آن چه افتاده ز دل در بر آنها دیدم ره به میخانه نبردند و خرابی دیدم گریه و نعره …

شعر افسانه نگویم که دلداده شدم من بر زلف کجت باز گرفتار شدم من درمکتب تو کودک یکساله شدم من چون ناز بدیدم اسیر تو شدم من هیهات که درکوی تو بیگانه شدم من آواره و بیچاره و بی خانه شدم من در مجلس یاران رخ زیبای تو دیدم بریوسف …

شعر۱۳۰۸ دل و دلدار می باید که مستی را بیفزاید ز میخانه برون آید دری از عشق بگشاید خیالش درخیالم شور و شیدایی به پادارد نسیم بوی گیسویش توگویی جان بیفزاید اگر ساقی دهد جامی و هر جامی پی جامی بیا ایجان ، ستان جامی که تاجامی بیفزاید بگو صوفی …

شعر۱۰۸۹ امروز سخن ، بر سر بازار کنم از عشق بتی ، فغان ‌و فریاد کنم مجنون شده ام نگر که هیهات کنم افسانه شوم ، ببین چه بیداد کنم

شعر۱۱۳۰ بت پرستی میکنم جانا ز اسلام جسته ام زلف مشکینت چو دیدم بر صنم دل بسته ام بیش از این با عقل بودم بس جفاها دیده ام ساقی و ساغر چو دیدم عشق زیور کرده ام هم دمی بر خود ندیدم بار محنت برده ام همچو زندانی دلی بر …

شعر شهر شوریده وافسرده و دیوانه ی توست هر کجا قصه اگر هست ز دلداری توست شمع و پروانه و بلبل همه در خانه توست غم نباشد در آن خانه که ساقی بر توست همه گویند که مجنون به سراپرده توست سوختن بر شمع کار تو وپروانه ی توست جمع …