شعر۱۰۸۸ بر خیز که دلدار ندای تو کند در کوی بتان هوای روی تو کند صد باده اگر میکده در جام کند آن می نشود که از لب یار کند

شعر۱۲۳۲ دام گیسوئی به بین با ما چه کرد دانه ی دامی به بین با ما چه کرد زلف مشکینی به بین با ما چه کرد نرگس مستی به بین با ما چه کرد شور و شیدائی مرا مجنون کند عشق مجنونی ببین با ما چه کرد چشم مخموری مرا …

شعر۸۱۳ دوش گفتم ساقیا من مستِ مستم تا سحر هر ساغری پُر کرده ای دادی بدستم با خیال دلبرم از هر چه بودست جستم یک شبی دور از هیاهو در بر شاهد نشستم گفته ام من مردِ مستم باده ها بوده بدستم کُنج میخانه نشستم گفته اند من میپرستم بارها …

شعر۱۳۰۷ ویران شود آن شهر که میخانه ندارد بتخانه و خمخانه و پیمانه. ندارد دروجد و سماع گفته ای ازهو ندارد چون رقص به پا خیزد دلدار ندارد با شاهد شوریده دو صد جام ندارد با کِلک خیال جانب آن یار ندارد خُنیاگرمست پنجه به مضراب ندارد طنبور نوای سر …

شعر۱۰۸۷ گر دلم سودای رویت میکند قدرش بدار جلوه ی رخسار تو بر دیده دارد آن بدار عشق و شیدائی بهر برزن بدارد آن بدار همچومجنون شورها درسینه دارد آن بدار

شعر۱۰۸۶ ما مست و خرابیم و خراباتی و سرمست پیمانه شکستیم از آن ساقی سرمست گفتند صُراحی ز که گیرید چنین مست گفتیم از آن شاهد شوریده سر مست

شعر۱۰۹۸ ای خدا آتش به جانم کرده ای عقل را تو از سرم بُبریده ای بر سرای عاشقی پَر داده ای بی سر و پائی نصیبم کرده ای گفته ای مجنون سرای عاشقان خانه و کاشانه ام دَر داده ای میبری ما را بهر جا خواسته ای در . خرابات …

شعر۱۰۹۶ شور اگردرتو هست مست به بودمنست بر درهر میکده نام و نشانِ از من است گفته ‌ دل دارها بر در میخانه ها شور و صفا گر کنند بود و نبود منست شاهد و ساقی کجا باده برند با صفا آنچه به مجلس برند ناز و نیاز منست حُسن …

شعر۱۱۴۵ پر کن قدح را ای مست دَر دِه به دستم مست در مجلس میخواران پیمانه به دستم هست هوشیار نمی بینم در جمع بتانم مست گردیم در آن مجلس تا باده بدستم هست آن شیخ چه می گوید در عالم مستم هست اندیشه مفتی بین بَر حَد بَرَندَم مست …

شعر۱۱۳۹ بخوان شعرم که شعر ناب باشد غزل در پیچ زلف یار باشد لبان پر شراب و چشم مستش حکایت از می و میناب باشد