شعر ۱۰۱۴ باغبان بوستان چرا ویران شده آن گلستان خانه ی دیوان شده بهر حفظش لاله ها پر پر شده جسم وجانش لانه موران شده بلبلان حنجر چرا خونین شده نغمه خوانی آفت جان ها شده آن چکاوک بال و پر اشکسته را درقفس افتاده حبس جان شده هد هد …

شعر ۱۰۸ رخ زیبای تو باشد که به وجد آوردم ورنه ما را به کجا آن رخ زیبات کجا شورو شیدایی تو آب حیاتم دادست ور نه ما را بکجا آب حیاتم به کجا همه جا وصف جمال تو به بازار کنند و رنه مارا بکجا وصف جمال تو کجا …

شعر ۱۰۷ عشق یعنی با خدا تنها شدن در جوار مهر او یک جا شدن عشق یعنی نرد عشق و باختن در حریم کبریا دل ساختن دلبری با دلبری ها کردنست با خدایت عاشقی ها کردنست عشق یعنی با خدایت بوده ای دلبری ها بر وجودش کرده ای نام های …

شعر ۱۰۶ عاشق نگه به چشم مستت کردست نرگس خجل و لاله به کنجی بنشست ساقی در داد که عاشقان جمع شوید لیلی به کجاوه هست ومجنون هم مست

شعر ۱۰۵ آید سحری که ساقی و جام شراب بر مسند سجاده شویم هردوخراب گوییم که این جهان هم باد خراب از کرده آن زاهد و آن شیخ شباب

شعر ۱۰۴ گفته اند : کافرم در عشق اما ای سیه گیسوبدان مستی چشمت مراروزی مسلمان میکند گفته ام : گفته ای کافر شدی در عشق او عاقبت چشمش مسلمانت کند آنچه می گویم حکایت میکند از سیه گیسووچشم مست او آن سیه گیسوزمن ایمان ربود با نگاه مست خود …

شعر ۱۰۱۳ دوش ساقی پی جامش شده بود عاقل اندرطلبووجدوسماعش شده بود همچومجنون ز وفا در ره لیلی شده بود بهر آواره گی خود به صحرا شده بود ترک عاشق کش مابادل وجانش شده بود به تمنای وصال در ره جانان شده بود همچو ققنوس پی هیمه وآتش شده بود …

شعر ۱۰۱۲ مژده دهندم که دیوانه ام در پی ساقی به میخانه ام عشق بتان را همه جادیده ام ناز بتان بر همه گردیده ام شوراگر هست به میخانه هست دیده و دل در پی جانانه هست در ره عشق جان فدا کرده اند در ره دلدار چه ها کرده …

شعر ۱۰۳ گفته بودی شعرمو غارت کنی قافیه در قافیه در هم کنی با شراب نرگست مستم کنی خواه ناخواه با دلم نجوا کنی پیچ و تاب گیسوانت وا کنی از لبانت بوسه ها وامم کنی داستان عاشقان واگو کنی لیلی و مجنون را بر ما کنی

شعر ۱۰۲ می ومیخانه راخواهم که ساقیش سخن گوید ز دلداری و دل بردن سخن بی انتها گوید شراب کهنه می خواهم که دردم را دوا گوید نگار مست میخواهم که ازدل این سخن گوید