شعر ۱۰۰۸ من مستم ومن مستم من مستم اگرهستم در دایره مینا دیوانه و سر مستم جامم به شکستی تو دیدی که من مستم جام دگری پر کن شوریده و سر مستم گر شاد همی هستم چون مستم و چون مستم هم عاشق و هم معشوق هم محرم سر مستم …

شعر ۱۰۰۷ نرد عشق را تو به دلبر باختی آنچه دردل داشتی یکجابه دلبرباختی سینه مالامال عشقت را به سوداداده ای دلبری ها کرده ای اما چرا دل باختی

شعر ۱۰۰۶ به طاق، ابروی او آواره گشتم به مژگانش اسیر دانه گشتم به لبهایش چنان مخمور گشتم چو مجنون عاشق ودیوانه گشتم

شعر ۱۰۰۰ کجایی ساربان آهسته میران که من وامانده و بی خانمانم ز بی دادت بسی فریاد کردم به دریا چون سپردی خانمانم کجاست آن رحمت ورحمان دادت نه دادی جز ستم بر خانمانم حکایت می کنند تو خانه داری بریدی ریشه از بن خانمانم بنای کعبه هم هست خانه …

شعر ۹۹۹ درعالم هست عیش و نوش باید کرد باساقی ومی جنب و جوش بایدکرد در میکده ها جستجو باید کرد چون باده ناب زیر و رو باید کرد

شعر ۹۹۸ طالب یک بوسه بودم ناز کردی بر دلم شکوه این بی وفایی نزد جانان میبرم گر ندادی بوسه ای از آن لبان فریاد نیست من ز اهل حق لب و دندان به یغما میبرم چشم مست و زلف مشکینت برایم کم بهاست من سر و زلف بتان را …

شعر ۹۹۷ گر گذر کردی به گلزاران نگه برگل مکن گل غریبانه به گلزار گوشه گیری میکند بلبل عاشق فغان ازعشق با گل میکند سر گرانی وفا و مهر بلبل می کند لاله ازبوستان جداخوددشت خونین میکند سنبل خون شهیدان ناز بر گل میکند باده در پیمانه بینی شور بر …

شعر ۹۹۶ مجلسی بود به میخانه که بیگانه شدم دل ودین داده به ساقی ره خمخانه شدم بهر یک جرعه می در پی پیمانه شدم شاهد و شمع چو دیدم پر پروانه شدم شمع دل سوخته و عاشق ودیوانه شدم ناله و سوز جگر فرقت دردانه شدم از کفم رفت …

شعر ۹۹۵ آمدی ناگه به دیدارم بگو حالا چرا داستان شور و شیدایی بهر برزن چرا گوشه معبد گزیدی بهر آن مینو بهشت وعظ آن واعظ اگر باور نداری گو چرا آنچه او گوید سخن کردار نارد گو چرا چون به خلوت میرود منبر ندارد گوچرا سر گرانی ها کند …

شعر ۹۹۴ در دایره ی مینا بیچاره و آواره دل در گرو جانان دیوانه ی دیوانه او دل برید از من از خانه و میخانه اوعهدشکست بامن چون جام زپیمانه شوریده و دردانه در میکده بیگانه گوید کجا جویم من شاهد این خانه دربزم خرابم من رقصان به خمخانه هم …