شعر ۹۲۷ بیا ببین که دلم بی تو عالمی دارد هزار مشکل ناخوانده مکتبی دارد دلی شکسته و مهجور ازتو میدارد خرابی حالش جفا ز دل دارد غریب و سیه بختی از تو میدارد ز دیده فتاده به کوی، از آن تو دارد زمسجد ومحراب هم بریده دل دارد خراب …
برچسب: شاعر
شعر ۹۲۶ دیده ام باده ، بدست گلک باده فروش پی دلدار هراسان شده است باده نوش پیرهن چاک وصراحی زپس باده فروش میرود رقص کنان جانب دلدار خموش گفته ام باده ز خمخانه کیست باده فروش این همه مست وخماریست ازآن باده ی نوش پر کنی جام از آن …
شعر در دایره عشق همی گردیدند درمجلس عاشقان بسی رقصیدند از محفل دلبران ندا می دادند هشدار که بر دار چه سرها دیدند
ما مست ز میخانه و میخانه ز ما مست شاهد به سماع ، ساغر و پیمانه زما مست ساقی به دلداری و دلدار ز ما مست ای هم نفسان باده و پیمانه ز ما مست
شعر آنچه افتاده در این بزم ندای دگری عالم از بخت سیاه من از آن جلوه گری بوده از روز ازل کار تو افسون گری تا ابدخون جگرم میکنداین عشوه گری
شعر سلطان بودم گدای کوی تو شدم در مسجد و محراب نگه بر توشدم خونین جگرم کردی ودردشت جنون آواره نموده و نیاز بر تو شدم
شعر ۹۲۵ کس بکوی عاشقی دیوانه تر از ما نبود در جمیع عاشقان رسواتر از ما هم نبود میزدم بر تار جانم زخمه ی دلدادگی همچومجنون دربیابان کس خریدارم نبود چشم شهلایش خماراز جام مینو بود بود رخش مژگانش بمیدان بی تب وتابم نبود جلوه اندام او کشتار دلها کرده …
شعر گر گردش ایام به کام تو نشد گرچرخش رخسار بتان بر تو نشد افسرده مشو که بر گلندام نشد بر رابعه و لیلی و عذری نشد
شعر میر مجلس به پیمانه منصور چه کرد ساقی وشاهدوآن شیخ به آن پیر چه کرد می او از چه قماشیست که آرد بر یار همچو حلاج به رقص آوردم بر سر دار
شعر شیرازه عمرم چنان بسته به مهرت گر باز کنی خاک شوم برسر کویت گر خاک مرا کوزه گر دهر به یابد صد باده کند بر سر میخانه کویت