مهدی سزاوار: آورده اند : (ماهی جنوبست زن ، شوریده و زیباست) در ادامه گفته ام : چون هور درخشانست. لیلی وش ذریاست سیمین بروسیمین تن چون حوربه عقباست از نکهت گیسویش. مشک ختن ماست

شعر ۹۱۷ در مکتب دلداران سودای تو را دارم هردم رود این جانم جان درره تودارم مدهوشم و هوشیارم دلدار بدل دارم من مست خراباتم هوشیار نمیدارم در وصف نکورویان افسانه بسردارم تا باز کنم دل را دلدار نمی دارم غوغای طرب دارم شوری بسر دارم ازشاهدوشاهدبازصدگفته بدل دارم گفتند …

شعر ۹۲۰ گر بوسه طلب کنم به نازم گذری گر لب طلبم نشان به لعلم گذری از دیده چو پرسم از آن در گذری از جان و جهان و هردوعالم گذری

شعر ۹۱۹ درمجلس عاشقان سخن زجانانه کنی در بستر گل سخن ز پروانه کنی در رخت حریر چون عروسان بشوی در محفل ما رقص جانانه کنی

شعر ۹۱۶ تو چه دانی که دل در گرو خانه کیست همه شب مست ز پیمانه جانانه کیست دل سودا زده اش عاشق دیوانه کیست شمع جانش ز فروغ پر پروانه کیست دل به دریا زده ودیده رهش فرش زکیست باده نوشیم که این شور ز کاشانه کیست مست و …

شعر ۹۱۵ گفته ام یارب کجایی درد جانم را ببین گفته انددرخانه اش جو حال زارم راببین در طواف کعبه گفتم حال رنجورم ببین از فراق یار این رخسار بیمارم ببین گفته اندرستن زغوغای جنون درکعبه بین آمدم در خانه ات ماندن به جانم را ببین شوروشوق عاشقی فرمانده جانم …

شعر ۹۱۳ گفتم به دان ساقی بر خیز و جامم ده پر کن قدح را امشب ، بر کام ما در ده گرخودنخوری اینجاخمخانه طلب بنما خمخانه نبینی تو آن باده به ما در ده غوغای جانم را امشب ز شاهد جو خاموش کند آتش ز آن باده به مادرده …

شعر ۹۱۲ عاشق شدم عاشق شدم با جان ودل عاشق شدم از هستی خود رستم و باعاشقیش عاشق شدم آفاق را گردیده ام درعشق اوغلطیده ام آهنگ دل ها کرده ام عشق وجنون رادیده ام دروصف عشق وعاشقی لیلی و مجنون دیده ام هنگامه ها کردم به پا شور و …

شعر ۹۱۴ خدا یا تو دانی که مست توام ز خمخانه ی تو ، نه میخانه ام اگر باده نوشم کرم از تو هست اگرمی فروشم سخا از تو هست سخن گر به گویم ز اعجاز توست شکایت کنم بخشش ازسوی توست تو سلطانی خود به پا کرده ای جهان …