شعر۱۰۳۲ مهدی اندر عشق جولان میدهد بهر هر عاشق سر و جان میدهد تا بدانند زاهدان مهرست و مهر زاهدان را خانه عشقست وعشق زاهدان ماوای عاشق پیشه گان زاهدان محراب دلبر دادگان زاهدان شهریست و شهرعاشقان سینه چاکان دل دهند بر زاهدان گر محبت جستجو می بایدت مرگز عشق …
برچسب: iran
شعر۱۰۳۱ وصف گیسوی تو کردند خریداری چند بسته ی زلف تو بودند خریداری چند کشته یک نظر ناز تو بودند خریداری چند جان بکف درطلب روی توبودندخریداری چند از عدم زاده به شهلای توبودند خریداری چند لشکری بهر جمال تو پدیدار خریداری چند
شعر۱۰۳۰ شاد کنی ساقی و پیمانه را باده دهی دلبر جانانه را مست کنی شاهد میخانه را وصف کنی نرگس مستانه را قصه کنی غصه دیوانه را شرح دهی قصه وافسانه را بزم و قدح هدیه کنی حور را جرعه دهی از می انگور را غمزه زنی دلبر محجوب را …
ما در ره میخانه بسی رنج کشیدیم میخانه به میخانه پی پیر دویدیم ازمسجدو محراب به میخانه نشستیم در محفل رندان پر و بال شکستیم ما شب به سحر ورد مناجات بگفتیم چون پیربه میخانه دوصدجام شکستیم آزردگی ما ندیدید که مستیم پیمانه وپیمان نه بستیم نه شکستیم آئیم …
شعر۱۰۲۹ ما در ره میخانه بسی رنج کشیدیم میخانه به میخانه پی پیر دویدیم ازمسجدو محراب به میخانه نشستیم در محفل رندان پر و بال شکستیم ما شب به سحر ورد مناجات بگفتیم چون پیربه میخانه دوصدجام شکستیم آزردگی ما ندیدید که مستیم پیمانه وپیمان نه بستیم نه شکستیم آئیم …
شعر۱۰۲۸ دیر پائیست که من ساکن کوی تو شدم چو قفس دیده پرو بال به دام تو شدم همه جا وصف جمال تو به بازار شدم کوس رسوائی خود بردر و دیوار شدم تو ندیدی که من عاشق و دلداده شدم شرح دلدادگی خود به آوازه شدم که بدل عاشق …
شعر۱۰۲۷ تو ذلیخا را ندیدی تا بدانی او چه کرد عزتی یوسف اگر دارد بهایش او به کرد پیچ و تاب زلف لیلی عاقبت کاری بکرد قیس مجنون را اسیر وادی ویرانه کرد نرگس مخمور ومست رابعه هنگامه کرد خون خودرا در ره بکتاش او سودا بکرد شیخ صنعان بهر …
شعر ۱۰۱۶ آتش عشقش وجودم سوخته جسم وجانم را چنان افروخته داغ دل برسینه ام او دوخته عقل ودینم را به آتش سوخته درفراقش دیده ام رنگ باخته بوی گیسویش به هرسوتاخته رامح مژگان سنان انداخته ساجدان درکوی اوجان باخته عابد و معبود با هم ساخته آن اناالحق را لسان …
شعر۱۰۲۶ در حرم دوست چه ها کرده است ساغر و پیمانه به پا کرده است هو کند مجلس و میخانه را مست کند شاهد و فرزانه را نرگس مخمور و مستش به بین لامک بر بسته به زلفش به بین جلوه ی رخسار پری روی او مرده ستاندست به پا …
شعر۱۰۲۵ دوش دوان بر در میخانه شد در پی ساقی ره خمخانه شد شاهدک مست ز پیمانه شد مست شد و بوسه به رندانه شد بوسه اگر از لب لعلش به شد عقل ز جانها پی جانانه شد مرِغک جانها زره جان به شد در ره دلدار ز کاشانه شد …