شعر۱۰۲۹ ما در ره میخانه بسی رنج کشیدیم میخانه به میخانه پی پیر دویدیم ازمسجدو محراب به میخانه نشستیم در محفل رندان پر و بال شکستیم ما شب به سحر ورد مناجات بگفتیم چون پیربه میخانه دوصدجام شکستیم آزردگی ما ندیدید که مستیم پیمانه وپیمان نه بستیم نه شکستیم آئیم …

شعر۱۰۲۸ دیر پائیست که من ساکن کوی تو شدم چو قفس دیده پرو بال به دام تو شدم همه جا وصف جمال تو به بازار شدم کوس رسوائی خود بردر و دیوار شدم تو ندیدی که من عاشق و دلداده شدم شرح دلدادگی خود به آوازه شدم که بدل عاشق …

شعر۱۰۲۷ تو ذلیخا را ندیدی تا بدانی او چه کرد عزتی یوسف اگر دارد بهایش او به کرد پیچ و تاب زلف لیلی عاقبت کاری بکرد قیس مجنون را اسیر وادی ویرانه کرد نرگس مخمور ومست رابعه هنگامه کرد خون خودرا در ره بکتاش او سودا بکرد شیخ صنعان بهر …

شعر ۱۰۱۶ آتش عشقش وجودم سوخته جسم وجانم را چنان افروخته داغ دل برسینه ام او دوخته عقل ودینم را به آتش سوخته درفراقش دیده ام رنگ باخته بوی گیسویش به هرسوتاخته رامح مژگان سنان انداخته ساجدان درکوی اوجان باخته عابد و معبود با هم ساخته آن اناالحق را لسان …

شعر۱۰۲۶ در حرم دوست چه ها کرده است ساغر و پیمانه به پا کرده است هو کند مجلس و میخانه را مست کند شاهد و فرزانه را نرگس مخمور و مستش به بین لامک بر بسته به زلفش به بین جلوه ی رخسار پری روی او مرده ستاندست به پا …

شعر۱۰۲۵ دوش دوان بر در میخانه شد در پی ساقی ره خمخانه شد شاهدک مست ز پیمانه شد مست شد و بوسه به رندانه شد بوسه اگر از لب لعلش به شد عقل ز جانها پی جانانه شد مرِغک جانها زره جان به شد در ره دلدار ز کاشانه شد …

شعر۱۱۸ ای جان تو بگو که این دلم بازچه کرد در کوی رقیب او دگر بار چه کرد بر ماه صیام که آمدست او چه کرد بر میکده‌ و ساقی و پیمانه چه کرد با شاهد و آن باده فروش او چه کرد بر محمل رندان جهان گوی چه کرد …

شعر۱۰۲۴ دوش در میخانه ما هم های هوئی داشتیم ساقی و پیمانه را در بزم یاران داشتیم با مریدان هم دل و نقل سخن می داشتیم سوی دلداران نظر بر دلبری می داشتیم در خرابات مغان هنگامه ها می داشتیم در طریقت منزل و منزل گهی می داشتیم عاقلان گویند …

شعر۱۱۷ یاران بیائید که مجنون شده ام من بر زلف کمند گلکی بند شدم من خواهم که از قبله خود روی بگیرم بر قبله روی صنمی سجده کنم من کعبه به چه ارزد که جانانه نباشد آن کعبه پسندم که تمنا کنم من برطاق ابروش چه شبها به مناجات فریاد …

شعر۱۱۶ تنگی دل بهر دلدار و دل است دل اگر تنگست‌آن‌یک مشکلست عاشقان دل را به یغما داده اند بهر دل داران چه جانها داده اند